معنی فارسی superficie

B1

سطح به معنای ناحیه‌ای از یک جسم یا مکان است که معمولاً به صورت صاف و قابل اندازه‌گیری است.

The outer or top layer of a substance or area; a surface.

example
معنی(example):

سطح میز به درخشش صیقل داده شده بود.

مثال:

The superficie of the table was polished to a shine.

معنی(example):

اندازه‌گیری سطح زمین برای توسعه اهمیت دارد.

مثال:

Measuring the superficie of the land is important for development.

معنی فارسی کلمه superficie

: معنی superficie به فارسی

سطح به معنای ناحیه‌ای از یک جسم یا مکان است که معمولاً به صورت صاف و قابل اندازه‌گیری است.