معنی فارسی superglued
B1زمانی که دو یا چند شیء به دلیل استفاده از چسب سوپر به هم متصل شدهاند و جدا کردن آنها سخت است.
The state of being bonded together with super glue, making it difficult to separate.
- verb
verb
معنی(verb):
To affix with superglue.
example
معنی(example):
او به طور تصادفی انگشتانش را به هم چسباند.
مثال:
He accidentally superglued his fingers together.
معنی(example):
قطعات مدل به منظور ثبات به هم چسبیده بودند.
مثال:
The pieces of the model were superglued for stability.
معنی فارسی کلمه superglued
:
زمانی که دو یا چند شیء به دلیل استفاده از چسب سوپر به هم متصل شدهاند و جدا کردن آنها سخت است.