معنی فارسی swidge
B2ورز دادن، به هم چسباندن یا ترکیب کردن.
To knead or combine materials, especially in cooking or crafts.
- VERB
example
معنی(example):
شما میتوانید خمیر را تا زمانی که نرم شود، ورز بدهید.
مثال:
You can swidge the dough until it is smooth.
معنی(example):
او سعی کرد قطعات پازل را کنار هم بچسباند.
مثال:
She tried to swidge the puzzle pieces together.
معنی فارسی کلمه swidge
:
ورز دادن، به هم چسباندن یا ترکیب کردن.