معنی فارسی tanglingly
B1به صورت پیچیده، لفاظی که باعث میشود چیزها به هم بیفتند یا مشکل شوند.
In a manner that involves tangling or intertwining.
- ADVERB
example
معنی(example):
بیدهای قدیمی به طرز پیچیدهای دور درخت قدیمی پیچیده بودند.
مثال:
The vines wrapped tanglingly around the old tree.
معنی(example):
داستان به صورت پیچیدهای نوشته شده بود که دنبال کردن آن دشوار بود.
مثال:
The story was crafted tanglingly, making it hard to follow.
معنی فارسی کلمه tanglingly
:
به صورت پیچیده، لفاظی که باعث میشود چیزها به هم بیفتند یا مشکل شوند.