معنی فارسی thousandth
B1هزارم، معادل یک از هزار قسمت مساوی، که معمولاً در ریاضیات و اندازهگیری استفاده میشود.
One part in a thousand equal parts.
- NOUN
example
معنی(example):
او در مسابقه در جای هزارم تمام کرد.
مثال:
She finished in the thousandth place in the race.
معنی(example):
در یک کل، یک هزارم هزار موجود است.
مثال:
There are a thousand thousandths in a whole.
معنی فارسی کلمه thousandth
:
هزارم، معادل یک از هزار قسمت مساوی، که معمولاً در ریاضیات و اندازهگیری استفاده میشود.