معنی فارسی tidily

A2

به طور مرتب، به شیوه‌ای که هر چیزی در محل مناسب خود قرار دارد و سامان‌دهی شده است.

In a neat and orderly manner.

example
معنی(example):

او کتاب‌هایش را به طور مرتب روی قفسه قرار می‌دهد.

مثال:

She arranges her books tidily on the shelf.

معنی(example):

او هر شب میز خود را به طور مرتب سازماندهی می‌کند.

مثال:

He tidily organizes his desk every evening.

معنی فارسی کلمه tidily

: معنی tidily به فارسی

به طور مرتب، به شیوه‌ای که هر چیزی در محل مناسب خود قرار دارد و سامان‌دهی شده است.