معنی فارسی unambivalent

C1

بدون ابهام و بی‌تردید، به‌ویژه در مورد احساسات یا نظرات.

Not having mixed feelings; clear and definite in attitude or opinion.

adjective
معنی(adjective):

Not ambivalent.

example
معنی(example):

احساسات او نسبت به او قطعاً واضح بود؛ او او را عمیقاً دوست داشت.

مثال:

His feelings for her were unambivalent; he loved her deeply.

معنی(example):

حمایت واضح کمیته از پروژه دلگرم‌کننده بود.

مثال:

The committee's unambivalent support for the project was reassuring.

معنی فارسی کلمه unambivalent

: معنی unambivalent به فارسی

بدون ابهام و بی‌تردید، به‌ویژه در مورد احساسات یا نظرات.