معنی فارسی unbolting
B1عملی که در آن پیچها برداشته میشوند.
The action of removing bolts from an object.
- verb
verb
معنی(verb):
To unlock by undoing the bolts of.
example
معنی(example):
باز کردن درب از پیچی سختتر از آنچه که فکر میکردم بود.
مثال:
Unbolting the lid was harder than I expected.
معنی(example):
باز کردن پنل به ما اجازه داد تا به سیمکشی دسترسی پیدا کنیم.
مثال:
Unbolting the panel allowed us to access the wiring.
معنی فارسی کلمه unbolting
:
عملی که در آن پیچها برداشته میشوند.