معنی فارسی uncomfy

B1

اصطلاحی غیررسمی برای بیان عدم راحتی.

Informal term for uncomfortable.

adjective
معنی(adjective):

Uncomfortable

example
معنی(example):

این مبل برای نشستن‌های طولانی کمی ناراحت‌کننده است.

مثال:

The couch is a bit uncomfy for long sittings.

معنی(example):

همیشه در لباس‌های جدید احساس ناراحتی می‌کنم تا به آن‌ها عادت کنم.

مثال:

I always feel uncomfy in new clothes until I get used to them.

معنی فارسی کلمه uncomfy

: معنی uncomfy به فارسی

اصطلاحی غیررسمی برای بیان عدم راحتی.