معنی فارسی unconforming
B2بیتوجهی به قالبها یا انتظارات رایج و انتخاب راهی متفاوت.
Not conforming to established practices or norms.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
نگرش غیرسازگار او باعث شد که در میان همسنهای خود متمایز باشد.
مثال:
His unconforming attitude made him stand out among his peers.
معنی(example):
طراحیهای غیرسازگار اغلب الهامبخش روندهای جدید هستند.
مثال:
Unconforming designs often inspire new trends.
معنی فارسی کلمه unconforming
:
بیتوجهی به قالبها یا انتظارات رایج و انتخاب راهی متفاوت.