معنی فارسی uncontainable

B1

غیرقابل کنترل، اشاره به هیجانی که نمی‌توان آن را مهار کرد.

Not able to be contained or controlled.

adjective
معنی(adjective):

That cannot be contained.

example
معنی(example):

شادی که او احساس می‌کرد غیرقابل کنترل بود.

مثال:

The joy she felt was uncontainable.

معنی(example):

خشم او در طول بحث غیرقابل کنترل بود.

مثال:

His anger was uncontainable during the argument.

معنی فارسی کلمه uncontainable

: معنی uncontainable به فارسی

غیرقابل کنترل، اشاره به هیجانی که نمی‌توان آن را مهار کرد.