معنی فارسی uncontrollable
B1غیرقابل کنترل، وضعیتی که نمیتوان بر آن تسلط داشت.
Impossible to control; not able to be managed.
- adjective
adjective
معنی(adjective):
Not able to be controlled, contained or governed.
مثال:
She got the uncontrollable urge for some chocolate.
example
معنی(example):
آتش غیرقابل کنترل شد و به سرعت گسترش یافت.
مثال:
The fire became uncontrollable and spread rapidly.
معنی(example):
احساسات او در طول فیلم غیرقابل کنترل بودند.
مثال:
Her emotions were uncontrollable during the movie.
معنی فارسی کلمه uncontrollable
:
غیرقابل کنترل، وضعیتی که نمیتوان بر آن تسلط داشت.
