معنی فارسی unforced

B2

عمل یا رفتاری که به صورت طبیعی و غیرتحمیلی بروز می‌کند.

Not imposed or strained; natural.

adjective
معنی(adjective):

Not forced.

example
معنی(example):

خنده او به طور طبیعی و بدون تظاهر بود.

مثال:

His laughter came naturally, it was unforced and genuine.

معنی(example):

یک اشتباه غیرضروری در بازی باعث باخت آن‌ها شد.

مثال:

An unforced error in the game led to their loss.

معنی فارسی کلمه unforced

: معنی unforced به فارسی

عمل یا رفتاری که به صورت طبیعی و غیرتحمیلی بروز می‌کند.