معنی فارسی unhackneyed

B2

چیزی که جدید و غیرکلیشه‌ای باشد و به طور رایج استفاده نشود.

Not trite or commonplace; original.

adjective
معنی(adjective):

Not hackneyed.

example
معنی(example):

ایده‌های او به طرز تازه‌ای غیرکلیشه‌ای هستند.

مثال:

Her ideas are refreshingly unhackneyed.

معنی(example):

یک رویکرد غیرکلیشه‌ای می‌تواند تفاوت زیادی ایجاد کند.

مثال:

An unhackneyed approach can make a big difference.

معنی فارسی کلمه unhackneyed

: معنی unhackneyed به فارسی

چیزی که جدید و غیرکلیشه‌ای باشد و به طور رایج استفاده نشود.