معنی فارسی unjoined
B1بخشی که هنوز به هم متصل نشده یا واجد پیوستگی نیست.
Not joined; segments that remain separate.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
To separate or detach (things that were joined).
معنی(verb):
To cease to be a member of; to leave.
adjective
معنی(adjective):
Not joined
معنی(adjective):
Separated, detached
example
معنی(example):
بخش‌های جدا نشده از مسیر عبور کردن دشوار هستند.
مثال:
The unjoined segments of the path are difficult to navigate.
معنی(example):
متوجه شدم که برخی از قسمت‌های پازل جدا شده است.
مثال:
I noticed some unjoined parts of the puzzle.
معنی فارسی کلمه unjoined
:
بخشی که هنوز به هم متصل نشده یا واجد پیوستگی نیست.
