معنی فارسی unjustified

B2

غیرموجه، چیزی که دلیلی برای آن وجود ندارد و نمی‌توان آن را توجیه کرد.

Not justified; lacking justification.

adjective
معنی(adjective):

Not justified (in any sense)

مثال:

the unjustified killing of an innocent

verb
معنی(verb):

To remove or negate the justification for.

example
معنی(example):

ترس‌های او ناچیز بود و بر اساس فرضیات بنیان‌گذاری شده بود.

مثال:

Her fears were unjustified and based on assumptions.

معنی(example):

عملکرد سرباز پس از تحقیق غیرموجه تلقی شد.

مثال:

The soldier's actions were deemed unjustified after the investigation.

معنی فارسی کلمه unjustified

: معنی unjustified به فارسی

غیرموجه، چیزی که دلیلی برای آن وجود ندارد و نمی‌توان آن را توجیه کرد.