معنی فارسی unmuzzled
B1باز بودن از بند یا محدودیت، به ویژه در بیان نظرات یا احساسات.
Not being restrained or inhibited, especially in communication.
- verb
- adjective
verb
معنی(verb):
Remove a muzzle from
adjective
معنی(adjective):
Not wearing a muzzle.
example
معنی(example):
سگ در نهایت بدون موزه شد و میتوانست آزادانه بازی کند.
مثال:
The dog was finally unmuzzled and could play freely.
معنی(example):
او پس از ابراز احساسات واقعیاش احساس آزادی کرد.
مثال:
He felt unmuzzled after expressing his true feelings.
معنی فارسی کلمه unmuzzled
:
باز بودن از بند یا محدودیت، به ویژه در بیان نظرات یا احساسات.