معنی فارسی unmuzzle

B1

آزاد کردن یا برداشتن هر گونه مانع از چیزی که مانع بیان یا صدا می‌شود.

To remove a muzzle from an animal or to free someone from restrictions on expression.

verb
معنی(verb):

Remove a muzzle from

example
معنی(example):

آنها تصمیم گرفتند که دهان سگ را باز کنند تا بتواند پارس کند.

مثال:

They decided to unmuzzle the dog so it could bark.

معنی(example):

اعتراض‌کنندگان خواهان آزاد کردن صداهای خود بودند.

مثال:

The protestors demanded to unmuzzle their voices.

معنی فارسی کلمه unmuzzle

: معنی unmuzzle به فارسی

آزاد کردن یا برداشتن هر گونه مانع از چیزی که مانع بیان یا صدا می‌شود.