معنی فارسی unriddling
B2فرآیند حل یا تحلیل معما به گونه‌ای که معانی مخفی آن روشن شود.
The action or process of solving a riddle or mystery.
- verb
- noun
verb
معنی(verb):
To figure out the answer to (a riddle).
معنی(verb):
(by extension) To solve (a perplexing problem).
noun
معنی(noun):
The solving of a riddle.
example
معنی(example):
کشف معنی شعر مدتی طول کشید و تلاش زیادی طلبید.
مثال:
Unriddling the poem took quite some time and effort.
معنی(example):
فرآیند کشف متن پیچیده ممکن است چالش برانگیز باشد.
مثال:
The process of unriddling a complex text can be challenging.
معنی فارسی کلمه unriddling
:
فرآیند حل یا تحلیل معما به گونه‌ای که معانی مخفی آن روشن شود.
