معنی فارسی unriddles
B2حل کردن یا روشن کردن چیزی که قبلاً مبهم یا ناشناخته بوده است.
To explain or clarify something that is puzzling or mysterious.
- verb
verb
معنی(verb):
To figure out the answer to (a riddle).
معنی(verb):
(by extension) To solve (a perplexing problem).
example
معنی(example):
او معما را با توضیح دادن نشانه‌ها حل می‌کند.
مثال:
He unriddles the mystery by explaining the clues.
معنی(example):
کارآگاه پس از تحقیقات زیاد، پرونده را حل می‌کند.
مثال:
The detective unriddles the case after much investigation.
معنی فارسی کلمه unriddles
:
حل کردن یا روشن کردن چیزی که قبلاً مبهم یا ناشناخته بوده است.
