معنی فارسی unstick
B1جدا کردن چیزی که به چیزی دیگر چسبیده است.
To remove something that is stuck to something else.
- verb
verb
معنی(verb):
(sometimes figurative) To free from the condition of being stuck.
example
معنی(example):
او سعی کرد چسب را از انگشتانش جدا کند.
مثال:
He tried to unstick the glue from his fingers.
معنی(example):
برای جداسازی کاغذ، به آرامی آن را بکشید.
مثال:
To unstick the paper, gently peel it back.
معنی فارسی کلمه unstick
:
جدا کردن چیزی که به چیزی دیگر چسبیده است.
