معنی فارسی vagabonded
B1به صورت ولگرد سفر کردن و به مدت طولانی در مکانهای مختلف مستقر نشدن.
To wander as a vagabond; to travel without a fixed home or destination.
- verb
verb
معنی(verb):
To roam, as a vagabond
example
معنی(example):
پس از فارغالتحصیلی، او یک سال در اروپا ولگردی کرد.
مثال:
After graduating, she vagabonded around Europe for a year.
معنی(example):
او از شهری به شهر دیگر ولگردی کرد و تجربیات جدید را پذیرفت.
مثال:
He vagabonded from city to city, embracing new experiences.
معنی فارسی کلمه vagabonded
:
به صورت ولگرد سفر کردن و به مدت طولانی در مکانهای مختلف مستقر نشدن.