معنی فارسی abirritated

B1

آرامش یافتن پس از تحریک، توصیف وضعیتی که در آن تحریک کاهش یافته است.

Made less irritated or agitated.

example
معنی(example):

او بعد از استفاده از کرم احساس آرامش کرد.

مثال:

He felt abirritated after using the cream.

معنی(example):

پوست بعد از درمان آرام شد.

مثال:

The skin became abirritated after the treatment.

معنی فارسی کلمه abirritated

: معنی abirritated به فارسی

آرامش یافتن پس از تحریک، توصیف وضعیتی که در آن تحریک کاهش یافته است.