معنی فارسی abridgement

B2

عمل مختصر کردن یک متن یا داستان.

The act of shortening a written text.

example
معنی(example):

خلاصه‌سازی داستان به خوبی انجام شده است.

مثال:

The abridgement of the story was well done.

معنی(example):

خلاصه‌سازی او از رمان آن را برای دانش‌آموزان قابل دسترسی کرد.

مثال:

His abridgement of the novel made it accessible for students.

معنی فارسی کلمه abridgement

: معنی abridgement به فارسی

عمل مختصر کردن یک متن یا داستان.