معنی فارسی accumbency
B1حالت دراز کشیده یا در حال استراحت؛ وضعیتی که در آن فرد دراز کشیده و آرام است.
The state of lying down or reclining, typically in a relaxed manner.
- NOUN
example
معنی(example):
دراز کشیدن پیرمرد روی نیمکت پارک آرامشبخش بود.
مثال:
The accumbency of the old man on the park bench was peaceful.
معنی(example):
دراز کشیدن معمولاً با آرامش و استراحت همراه است.
مثال:
Accumbency is often associated with relaxation and rest.
معنی فارسی کلمه accumbency
:
حالت دراز کشیده یا در حال استراحت؛ وضعیتی که در آن فرد دراز کشیده و آرام است.