معنی فارسی accumber

B1

مانع شدن، جلوگیری از پیشرفت یا رشد چیزی.

To hinder or obstruct the progress or growth of something.

example
معنی(example):

این گیاه زیر وزن سنگین برف شروع به جلوگیری کرد.

مثال:

The plant started to accumber under the weight of the heavy snow.

معنی(example):

او احساس می‌کرد که تحت فشار تقاضاهای شغل جدیدش می‌باشد.

مثال:

She felt accumbered by the demands of her new job.

معنی فارسی کلمه accumber

: معنی accumber به فارسی

مانع شدن، جلوگیری از پیشرفت یا رشد چیزی.