معنی فارسی acquaintancy
B1آشنایی، نداشتن رابطه نزدیک اما با شناختی مختصر از فرد یا موضوعی.
A partial understanding or a connection with someone or something.
- NOUN
example
معنی(example):
آشنایی او با فرهنگ محلی به او کمک کرد تا به سرعت تطبیق یابد.
مثال:
Her acquaintancy with the local culture helped her adjust quickly.
معنی(example):
او در سفرهایش به خارج از کشور چندین آشنایی ساخت.
مثال:
He made several acquaintancies during his travels abroad.
معنی فارسی کلمه acquaintancy
:
آشنایی، نداشتن رابطه نزدیک اما با شناختی مختصر از فرد یا موضوعی.