معنی فارسی acquiescingly

B1

به شیوه‌ای که بدون مخالفت به اتفاقی تن می‌دهد.

In a way that accepts something without objection.

example
معنی(example):

او به آرامی سرش را تکان داد وقتی از او خواسته شد که برنامه‌هایش را تغییر دهد.

مثال:

He nodded acquiescingly when asked to change his plans.

معنی(example):

آنها به طور آرام به تصمیمات کمیته پاسخ دادند.

مثال:

They responded acquiescingly to the committee's decisions.

معنی فارسی کلمه acquiescingly

: معنی acquiescingly به فارسی

به شیوه‌ای که بدون مخالفت به اتفاقی تن می‌دهد.