معنی فارسی alligating

B1

عمل پیوستن یا مرتبط ساختن چیزی به چیزی دیگر.

The act of attaching or connecting something to another thing.

example
معنی(example):

فرایند حواله دادن این اقلام زمان و تلاش می‌برد.

مثال:

The process of alligating these items takes time and effort.

معنی(example):

حواله دادن اطلاعات به درستی برای دقت ضروری است.

مثال:

Alligating the information correctly is essential for accuracy.

معنی فارسی کلمه alligating

: معنی alligating به فارسی

عمل پیوستن یا مرتبط ساختن چیزی به چیزی دیگر.