معنی فارسی appropinquate

B2

نزدیک، در مجاورت، نزدیک بودن به چیزی.

Close to or in proximity to something.

example
معنی(example):

این دو شهر به هم نزدیک هستند.

مثال:

The two towns are appropinquate to each other.

معنی(example):

موقعیت‌های نزدیک آنها همکاری را آسان کرده بود.

مثال:

Their appropinquate locations made it easy for them to collaborate.

معنی فارسی کلمه appropinquate

: معنی appropinquate به فارسی

نزدیک، در مجاورت، نزدیک بودن به چیزی.