معنی فارسی balmily

B1

ملایم و آرام به ویژه در مورد صحبت یا اعمالی که احساس تسکین و راحتی را به همراه دارد.

In a soothing or comforting manner; gentle.

example
معنی(example):

او با کلامی ملایم برای آرام کردن ترس‌های کودک صحبت کرد.

مثال:

She spoke balmily to soothe the child's fears.

معنی(example):

کلمات ملایم او همه را در اتاق آرام کرد.

مثال:

His balmily words calmed everyone in the room.

معنی فارسی کلمه balmily

: معنی balmily به فارسی

ملایم و آرام به ویژه در مورد صحبت یا اعمالی که احساس تسکین و راحتی را به همراه دارد.