معنی فارسی be unable to believe one's luck
B1به معنی عدم توانایی در باور کردن شانس یا وضعیت خوبی که شخص به آن دست یافته است.
To be astonished or incredulous about a fortunate situation one finds themselves in.
- IDIOM
example
معنی(example):
زمانی که در قرعهکشی برنده شدم، نتوانستم خوششانسیام را باور کنم.
مثال:
I was unable to believe my luck when I won the lottery.
معنی(example):
او نتوانست خوششانسیاش را زمانی که بهطور غیرمنتظرهای ترفیع گرفت باور کند.
مثال:
She was unable to believe her luck when she got a promotion unexpectedly.
معنی فارسی کلمه be unable to believe one's luck
:به معنی عدم توانایی در باور کردن شانس یا وضعیت خوبی که شخص به آن دست یافته است.