معنی فارسی bedeafened
B1نشانهای از ناشنوا شدن که ممکن است دائمی یا موقتی باشد.
Made deaf; rendered unable to hear, often temporarily.
- VERB
example
معنی(example):
او پس از کنسرت کاملاً ناشنوا شده بود.
مثال:
She felt utterly bedeafened after the concert.
معنی(example):
انفجار بلند او را به طور موقت ناشنوا کرد.
مثال:
The loud explosion left him temporarily bedeafened.
معنی فارسی کلمه bedeafened
:
نشانهای از ناشنوا شدن که ممکن است دائمی یا موقتی باشد.