معنی فارسی bedrowse

B1

احساس خواب آلودگی یا کسل بودن؛ چرت زدن.

To doze off or feel sleepy, often in a casual manner.

example
معنی(example):

او در حین سخنرانی شروع به چرت زدن کرد.

مثال:

He began to bedrowse during the lecture.

معنی(example):

اتاق گرم او را وادار کرد که احساس کند که خوابش می‌آید.

مثال:

The warm room made her feel like she would bedrowse.

معنی فارسی کلمه bedrowse

: معنی bedrowse به فارسی

احساس خواب آلودگی یا کسل بودن؛ چرت زدن.