معنی فارسی befamilied

B2

به حالتی اشاره دارد که فرد نسبت به یک خانواده احساس تعلق قوی می‌کند.

To be connected or integrated into a family setting.

example
معنی(example):

بعد از پذیرش، او واقعاً احساس می‌کرد که به خانواده تعلق دارد.

مثال:

After the adoption, he felt truly befamilied.

معنی(example):

به معنای جزئی از یک واحد خانواده بودن است.

مثال:

To be befamilied is to be part of a family unit.

معنی فارسی کلمه befamilied

: معنی befamilied به فارسی

به حالتی اشاره دارد که فرد نسبت به یک خانواده احساس تعلق قوی می‌کند.