معنی فارسی bequeathment
B1عمل حق دادن یا وصیت کردن داراییها.
The act of bequeathing, particularly in legal terms.
- NOUN
example
معنی(example):
انتقال داراییهای آنها مورد بحث و مناقشه قرار گرفت.
مثال:
The bequeathment of their assets was contested.
معنی(example):
او احساس کرد که انتقال باید خواستههایش را محترم بشمارد.
مثال:
She felt the bequeathment should respect her wishes.
معنی فارسی کلمه bequeathment
:
عمل حق دادن یا وصیت کردن داراییها.