معنی فارسی berascaled

B1

مقیاس‌بندی شده به گونه‌ای که تعادل و وضوح خاصی حاصل شود.

Modified in scale for better visual clarity or understanding.

example
معنی(example):

داده‌ها به منظور وضوح بیشتر بی‌دلیل مقیاس‌بندی شدند.

مثال:

The data was berascaled for clarity.

معنی(example):

او نمودار را به منظور تاکید بر اطلاعات مهم بی‌دلیل مقیاس‌بندی کرد.

مثال:

She berascaled the graphic to highlight important information.

معنی فارسی کلمه berascaled

: معنی berascaled به فارسی

مقیاس‌بندی شده به گونه‌ای که تعادل و وضوح خاصی حاصل شود.