معنی فارسی besmoked
B1پخته شده با استفاده از دود به طور خاص برای افزایش طعم.
Cooked or preserved by exposure to smoke for added flavor.
- VERB
example
معنی(example):
ماهی برای طعم بیشتر دودی شده بود.
مثال:
The fish was besmoked for extra flavor.
معنی(example):
آنها گوشتهای دودی شده را برای ضیافت آماده کرده بودند.
مثال:
They had besmoked meats ready for the feast.
معنی فارسی کلمه besmoked
:
پخته شده با استفاده از دود به طور خاص برای افزایش طعم.