معنی فارسی besmoothed

B1

فعل گذشته برای نرم کردن، اشاره به عمل نرم کردن که به پایان یا زیبایی چیزی کمک می‌کند.

Refers to the act of having been made smooth or polished.

example
معنی(example):

سطح برای داشتن پایان بهتر نرم شده است.

مثال:

The surface was besmoothed for a better finish.

معنی(example):

پس از نرم شدن، چوب زیبا به نظر می‌رسید.

مثال:

After being besmoothed, the wood looked beautiful.

معنی فارسی کلمه besmoothed

: معنی besmoothed به فارسی

فعل گذشته برای نرم کردن، اشاره به عمل نرم کردن که به پایان یا زیبایی چیزی کمک می‌کند.