معنی فارسی besnowing
B1عمل پوشیدن یا تبدیل کردن به وسیله برف.
The act of falling or covering with snow.
- VERB
example
معنی(example):
برفباران به جدیترین شکل آغاز شد و هر چیزی را در نما تغییر داد.
مثال:
The besnowing began in earnest, transforming everything in sight.
معنی(example):
برفباران تأثیر جادویی بر شهر داشت.
مثال:
The besnowing had a magical effect on the town.
معنی فارسی کلمه besnowing
:
عمل پوشیدن یا تبدیل کردن به وسیله برف.