معنی فارسی besnowed
B1پوشیده شده به وسیله برف، به ویژه زمانی که برف به طور عمده انباشته شده است.
Covered with snow; blanketed by snow.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
زمین زیر برف قرار گرفت و دیدن مسیر سخت شده بود.
مثال:
The field was besnowed, making it difficult to see the path.
معنی(example):
آنها در پارک پر از برف در طول زمستان بازی کردند.
مثال:
They loved to play in the besnowed park during winter.
معنی فارسی کلمه besnowed
:
پوشیده شده به وسیله برف، به ویژه زمانی که برف به طور عمده انباشته شده است.