معنی فارسی besottedly
B1به حالت عاشقانه و وابسته، به ویژه زمانی که فرد به طور عمیق تحت تأثیر قرار گرفته است.
In a way that shows deep love or infatuation.
- ADVERB
example
معنی(example):
او از آن طرف اتاق به او با عشق نگریست.
مثال:
She looked at him besottedly from across the room.
معنی(example):
او درباره نویسنده محبوبش به طرز عاشقانهای صحبت کرد و از تحسین میدرخشید.
مثال:
He spoke besottedly about his favorite author, glowing with admiration.
معنی فارسی کلمه besottedly
:
به حالت عاشقانه و وابسته، به ویژه زمانی که فرد به طور عمیق تحت تأثیر قرار گرفته است.