معنی فارسی besottedness
B1وضعیتی که در آن فرد به شدت به چیزی یا کسی وابسته و جذب شده باشد.
The state of being completely infatuated or captivated by someone.
- NOUN
example
معنی(example):
عشق شدید او زمانی که نتوانست درباره او صحبت کردن را متوقف کند، واضح بود.
مثال:
His besottedness was clear when he couldn't stop talking about her.
معنی(example):
عشق شدید او به خواننده باعث شد که در هر کنسرتی شرکت کند.
مثال:
Her besottedness with the singer made her attend every concert.
معنی فارسی کلمه besottedness
:
وضعیتی که در آن فرد به شدت به چیزی یا کسی وابسته و جذب شده باشد.