معنی فارسی blissless
B2حالت عدم خوشبختی یا فقدان احساس خوشبختی.
The state of lacking happiness or bliss.
- ADJECTIVE
example
معنی(example):
او در حالت بیخوشبختی زندگی میکرد و همیشه نگران بود.
مثال:
He lived in a blissless state, always worried.
معنی(example):
روزهای بیخوشبختی طولانی و خستهکننده به نظر میرسیدند.
مثال:
The blissless days felt long and exhausting.
معنی فارسی کلمه blissless
:
حالت عدم خوشبختی یا فقدان احساس خوشبختی.