معنی فارسی blist
B1بلیست کردن، عمل ایجاد محتوای مختصر و مفید برای توضیح یا خلاصه یک موضوع.
To provide a brief summary or description of something.
- VERB
example
معنی(example):
من قبل از پختن نان آن را بلیست میکنم.
مثال:
I will blist the bread before baking it.
معنی(example):
آنها تصمیم گرفتند تغییرات خود را در پروژه بلیست کنند.
مثال:
They decided to blist their changes to the project.
معنی فارسی کلمه blist
:
بلیست کردن، عمل ایجاد محتوای مختصر و مفید برای توضیح یا خلاصه یک موضوع.