معنی فارسی boody

B1

به معنای خاصی که به اشیاء یا موضوعات می‌پردازد، و ممکن است حالت معین و منحصر به فردی داشته باشد.

Referring to a specific aspect or characteristic, often unique or distinct.

example
معنی(example):

بدنه رمان خواننده را درگیر می‌کند.

مثال:

The boody of the novel keeps the reader engaged.

معنی(example):

او حس شوخی بدیعی دارد که همه را به خنده می‌اندازد.

مثال:

He has a boody sense of humor that makes everyone laugh.

معنی فارسی کلمه boody

: معنی boody به فارسی

به معنای خاصی که به اشیاء یا موضوعات می‌پردازد، و ممکن است حالت معین و منحصر به فردی داشته باشد.