معنی فارسی boresome

B1

به معنای خسته‌کننده و بی‌انگیزه بودن، اغلب در ارتباط با فعالیت‌ها یا شرایط تکراری.

Causing boredom; tedious and tiresome.

example
معنی(example):

روال خسته‌کننده روزها را طولانی کرد.

مثال:

The boresome routine made the days feel long.

معنی(example):

او فیلم را خسته‌کننده یافت و سینما را ترک کرد.

مثال:

He found the movie to be boresome and left the theater.

معنی فارسی کلمه boresome

: معنی boresome به فارسی

به معنای خسته‌کننده و بی‌انگیزه بودن، اغلب در ارتباط با فعالیت‌ها یا شرایط تکراری.