معنی فارسی boresomely

B1

به طور خسته‌کننده و یکنواخت انجام دادن یا بیان کردن چیزی.

In a manner that causes boredom; tediously.

example
معنی(example):

استاد به طور خسته‌کننده‌ای صحبت کرد و همه را خواب کرد.

مثال:

The professor spoke boresomely, putting everyone to sleep.

معنی(example):

آنها به طرز خسته‌کننده‌ای که داستان گفته شد، خندیدند.

مثال:

They laughed at how boresomely the story was told.

معنی فارسی کلمه boresomely

: معنی boresomely به فارسی

به طور خسته‌کننده و یکنواخت انجام دادن یا بیان کردن چیزی.