معنی فارسی boundedly
B1به روشی محدود یا با محدودیت مشخص، معمولاً برای هدفی خاص.
In a manner that is restricted or limited, often to keep focus or clarity.
- ADVERB
example
معنی(example):
او در نقش خود به عنوان معلم به طور محدود عمل کرد.
مثال:
She acted boundedly in her role as a teacher.
معنی(example):
افکار او به طور محدود بیان شد تا از سردرگمی جلوگیری شود.
مثال:
His thoughts were expressed boundedly to avoid confusion.
معنی فارسی کلمه boundedly
:
به روشی محدود یا با محدودیت مشخص، معمولاً برای هدفی خاص.
