معنی فارسی bracked

B1

تکیه دادن یا قرار دادن چیزی به یک سطح دیگر، به طور معمول به طور عمودی.

To lean or support something against a surface.

example
معنی(example):

او صندلی را به دیوار تکیه داد.

مثال:

He bracked the chair against the wall.

معنی(example):

تکنسین تجهیزات را به طور ایمن قرارداده است.

مثال:

The technician bracked the equipment securely.

معنی فارسی کلمه bracked

: معنی bracked به فارسی

تکیه دادن یا قرار دادن چیزی به یک سطح دیگر، به طور معمول به طور عمودی.